این نگهبان سکوت
بیتابی های من تناقض های من بی نظمی های من همه زادهء این پریشانی است.این حیرتی که امیدوارم تو و هیچیک از انان که دوستشان میدارم بدان دچار نگردند.تو میدانی که من از میان همه نعمتهای این جهان انچه را برگزیده ام ودوست میدارم تنهایی است
این نگهبان سکوت
شمع جمعیت تنهایی
راهب معبد خاموشی ها
حاجت درگه نومیدی
سالک راه فراموشی ها
چشم بر راه پیامی پیکی
گرمی بازوی مهری نیست
خفته در سردی اغوش ارامش یاس
که نه بیدارشود از نفس گرم امید
سر نهاده است ببالین شبی
که فریبش ندهد عشوه خونین سحر.
ای پرستو برگرد!
"ای پرستو که پیام اور فروردینی"
بگریز از من از من بگریز
باغ پژمرده ئ پا مال زمستان ها
چشم برراه بهاری نیست
گرد اشوبگر خلوت این صحرا
...گرد بادی است سیه گرد سواری نیست
یادت هست ؟هنوز همانم.همان نگهبان و همان شمع.اما من تنها تنهایی را برگزیده ام تعجب میکردی که ادمی چون من چگونه با این گرمی وگستاخی با مردم در میآمیزد بمیان جمع میرود در همه غرق میشود هر کسی را تحمل میکند این همه ادمهای جورواجور هر کدام خود را با او جور می یابند!بزرگترین هنر من و قدرت من و ثروت من همین بود
"این نگهبان سکوت"
جمعه 3 دی 1389 - 3:21:08 AM